بازدید امروز : 67
بازدید دیروز : 360
به نام خدا
رفقا«سخن کز دل برآید ،لاجرم بر دل نشیند»انشاءالله
یک روز که پیغمبر
در گرمی تابستان
در سایه نخلستان
همراه علی می رفت
دیدند که زنبوری
از لانه ی خود پَر زد
خود را به پیغمبر زد
بر خاک پِیَش صد بوسه ی دیگر زد
پیغمبر از او پرسید
آهسته بگو جانم
طعم عسلت از چیست؟
هر چند که می دانم
زنبور جوابش گفت:
هر صبح که برخیزم
من نام تو را در دل
چون گل به بغل دارم
هر صبح که برخیزم
در سینه عسل دارم
بهتر ز نبات است این
از قند و شکر بهتر
طعم عسل از من نیست طعم صلوات است این،
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
بایگانی
اشتراک